

گلهاي بنفشيم که در متن بهاريم
سبزيم و سرفراز که در حال گذاريم
نه در پي جنگيم و نه در حال خمودي
در جا بنشستن نتوانيم که خواريم
گر خصم مني پاي منه بر چمن خود
تيري مزن از غيظ به اسبي که سواريم
اين خاک هنر پرور و پيمانه چو خالي
تاکي ننشانديم چنين مست و خماريم
از روزنه اي سر زده نوري به تباهي
عمري به فلاکت ته اين کهنه نواريم
معشوقه ما رفته به آغوش رقيبان
اينجا سر پا خسته سر قول و قراريم
از ساغر آن قحبه اگر مي نچشيديم
روزي به بهشتيم و به بوسيم و کناريم
از بس که نمرديم به هر جور و جفايي
در چشم ستمگر بنشستيم و چو خاريم
باغي که در آنيم نخشکد که بنفشه
رويد به چمن چون گل خشکي سر داريم
Superb !